12 - روایت اول

متن مرتبط با «اول» در سایت 12 - روایت اول نوشته شده است

09 - روایت اول

  • قصه از کجا شروع شد ؟از خیلی سال پیش بگم یا از 4 سال قبل ؟از بچگیمون بگم یا 2سال پیش ؟از روزهایی بگم اصلا نمیدوستیم به هم برمیگردیم ؟...شاید همه چی از اونجا شروع شد که بعد از چهار سال میخواستم یه داستان چندین ساله رو تموم کنم . برعکس جذابیتی که قصه های ناتموم توی رمان ها و فیلم ها دارن تو زندگی واقعی حقیقتا زجر آورن. پس برای اولین بار همه ی شجاعتم رو جمع کردم و گفتم ماه دیگه تمومش میکنم .خرداد نود و دو بود که زندگی من برای همیشه عوض شد.بخاطر عشق ؟ نه. هیچ چیزی مثل درد نمیتونه آدم رو عوض کنه. خرداد ماهی که قرار بود پایان یه داستان چندین ساله باشه شروع ماجرایی شد که مطمئن نیستم تموم شده باشه....آ,روایت,اول ...ادامه مطلب

  • 11 - روایت اول

  • من حتی اگر هم بخوام نمیتونم آدم بدبینی باشم . باز هم فکر میکردم بعد از سه بار سرم زدن حالم خوب شده ولی با تکرار شدن دوباره و دوباره این مساله مطمئن شدم که این اتفاق جدیه.میدونید ، بدترین قسمت این داستان اونجاییکه بخاطر دردهای شدید معده پیش متخصص رفتم و با یک جمله تموم اعتماد به نفسم برای اینکه همش یه درد زودگذره از بین رفت : تو خانوادتون سابقه سرطان معده دارید ؟؟؟خب ! داشتیم . مگه خانواده ای هست که نداشته باشه با این اوضاع هوا و تغذیه مون ؟ . راستش ترسیدم حقیقت رو بگم . خیلی بچگانه بود ولی محکم گفتم نه دکتر نداریم. اون شب تا صبح یکی از بدترین شب هایی بود که یه جوون بیست ساله میتونست تجربه کنه.,روایت,اول ...ادامه مطلب

  • 12 - روایت اول

  • درد آدم رو تغییر میده . اطرافیانت رو بهت میشناسونه . میتونه زندگی رو معنی کنه . میتونه اعتقاداتت رو نابود کنه و از نو بسازه و فرصت اینو بهت بده که تموم زندگیت رو دوره کنی. شرایط جسمی که تغییر کنه به طبعش روح و روان آدم رو هم تحت تاثیر قرار میده .کسی که انقدر میخندید و میخندوند و لحظه ای تو خونه بند نمیشد یکهو بشه اسیر چهاردیواری اتاق و  شروع کنه به ساختن دیوار ضخیمی از بدبینی و نا امیدی و هیچ کسی رو در کنارش نپذیره. و وقتی کسی نباشه که بتونه و یا اصلا بخواد که اون دیوار رو خراب کنه ... خب مسلما خیلی چیزا تغییر میکنه.,روایت,اول ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها